معنی گوینده خبری سیما
حل جدول
محمدرضا حیاتی
گوینده خبری بازنشسته سیما
محمدرضا حیاتی
گوینده
سخنگو، راوی
متکلم، ناطق
لغت نامه دهخدا
گوینده. [ی َ دَ / دِ] (نف) نعت فاعلی از گفتن. سخنگوی. (برهان). قائل. (منتهی الارب) (برهان). کسی که سخن گوید. که تکلم کند. که ادای سخن کند:
ز گوینده بپذیر به دین اوی
بیاموز از او راه و آیین اوی.
دقیقی.
بدیشان چنین گفت کایمن شوید
ز گوینده گفتار من بشنوید.
فردوسی.
چنین داد پاسخ بدو مرد پیر
که ای شاه گوینده و یادگیر.
فردوسی.
خواهنده همیشه ترا دعاگوی
گوینده همه ساله آفرین خوان.
فرخی.
اول اردیبهشت ماه جلالی
بلبل گوینده بر منابر قضبان.
سعدی.
|| شاعر. ناظم. سخن سرا:
سخن گوهر شد و گوینده غواص
بسختی در کف آید گوهر خاص.
نظامی.
چنین گوینده ای در گوشه تا کی
سخندانی چنین بی توشه تا کی.
نظامی.
|| قصه گوی. قصه خوان. سخن پرداز. نصیحت گو:
ز گویندگانی که شان نیست جفت
بخوشی چنین داستان کس نگفت.
اسدی.
چو درخورد گوینده ناید جواب
سخن یاوه کردن نباشد صواب.
نظامی (شرفنامه ص 39).
|| قوال. خواننده. سراینده:
همین پنج بیتم خوش آمد به گوش
که میگفت گوینده ای خوب دوش.
سعدی.
|| زبان آور. خوش بیان. نَطّاق. که سخن نیز تواند گفت. خطیب:
چو آن نامه بنوشت نزدیک شاه
گزین کرد گوینده ای زان سپاه.
فردوسی.
|| زبان که به عربی لسان گویند. (برهان). کنایه از زبان است. (انجمن آرا) (فرهنگ شعوری):
اگر شاه فرمان دهد بنده را
که بگشایم از بند گوینده را.
فردوسی.
|| مطرب که نقش و صوت بسیار به خاطر داشته باشد. (از برهان) (از ناظم الاطباء). مطرب و سرودگو. (بهارعجم) (آنندراج) (انجمن آرا). خنیاگر. خواننده:
برفتی خوش آواز گوینده ای
خردمند ودرویش و جوینده ای.
فردوسی.
شبی و شمعی و گوینده ای و زیبایی
ندارم از همه عالم جز این تمنایی.
سعدی.
شکستند چنگ و گسستند رود
به در کرده گوینده از سر سرود.
سعدی.
|| خوش آهنگ و موزون آهنگ. نیک آوا. دارای آوای خوش:
نوآیین مطربان داریم و بربطهای گوینده
مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله.
منوچهری.
و به نام فرخی نیز ضبط شده است. صاحب برهان قاطع یکی از معانی گوینده را ساز سیرآهنگ آورده و شاید سیرآهنگ مصحف تیزآهنگ است یعنی با آوای نیک و رسا. || (اِ) انسان. حیوان ناطق. (یادداشت مؤلف):
بدین گونه از چرم پویندگان
بپوشید بالای گویندگان.
فردوسی.
|| گلوبند زنان. مطلق گلوبند. (لغت محلی شوشتر).
خبری
خبری. [خ َ ب َ] (ص نسبی) راوی. مورخ. تاریخ نویس. (از ناظم الاطباء).
خبری. [خ َ ب َ] (ص نسبی) مقابل انشائی.
- جمله ٔ خبری، جمله ٔ خبری جمله ای است که قابل صدق و کذب است در مقابل جمله ٔ انشائی که چنین قابلیتی ندارد. جملاتی چون: زید رفت، عمرو آمد، حسن ایستاده است، تقی نشسته است، درخت سبز است همه جمله ٔ خبری اند.
- واگن خبری، واگنی که از تعطیل واگنها در آخر شب خبر دهد. (یادداشت بخط مؤلف).
خبری.[خ َ ب َ] (ص نسبی) منسوب است به خبر که قریه ای است از قراء فارس در نواحی شیراز. (از انساب سمعانی).
سیما
سیما. [سی ی َ] (ع ق مرکب) خاصه و خاص. (غیاث) (آنندراج). لاسیَّما. مخصوصاً. علی الخصوص. بویژه.
فرهنگ معین
سخنگو، آن که شغلش در رادیو و تلویزیون گویندگی است،
فارسی به ایتالیایی
portavoce
فرهنگ عمید
کسی که سخن میگوید،
آنکه در تلوزیون یا رادیو متنی را میخواند،
مترادف و متضاد زبان فارسی
راوی، سخنگو، متکلم، ناطق، شاعر، ناظم،
(متضاد) شنونده، مستمع
فارسی به عربی
راوی، متکلم، مذیع
فرهنگ فارسی هوشیار
سخنگوی، تکلم کننده، ادای سخن کردن
معادل ابجد
1018